در حال بارگذاری ...
...

نقد و نظری بر نمایش «خشکسالی و دروغ» به کارگردانی بهنام پانیزه

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و دروغ بگویم

نقد و نظری بر نمایش «خشکسالی و دروغ» به کارگردانی بهنام پانیزه

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و دروغ بگویم

احمدرضا حجارزاده: این شب‌ها اگر به پلاتو آفتاب در شهر گرم بندرعباس سر بزنید، می‌توانید به تماشای نمایش «خشکسالی و دروغ»، دومین تجربه کارگردانی بهنام پانیزه، بازیگر نام‌دار و حرفه‌ای هرمزگانی بنشینید. پانیزه که پیش از این در آثار درخشانی مانند «آخرین انار دنیا» و «مثل آب برای شکلات» ـ هر دو به کارگردانی ابراهیم پشت‌کوهی ـ توان‌مندی‌اش را در اجرای نقش‌های فیزیکال، موزیکال و دشوار به لحاظ حسی، بیانی و بدنی نشان داده بود، اکنون در گام‌های کوچک کارگردانی، آثاری را در فضای ایستا و رئالیستی روی صحنه می‌بَرد تا ضمن تجربه فضاهای جدید، شکل تازه‌ای از تئاتر را نیز در هنر نمایش هرمزگان به ثبت و ظهور برساند؛ نمایش‌های رئالیستی که جای خالی آن در تئاتر جنوب به شدت حس می‌شد. پانیزه چندی پیش با اجرای نمایش «دربست» نوشته غزل لوری به این عرصه ورود کرد و اکنون با انتخاب متنی اجتماعی و خانوادگی به قلم محمد یعقوبی گام بلندتر و محکم‌تری در کارگردانی برداشته است.«خشکسالی...» به کارگردانی بهنام پانیزه از دو وجه قابل‌بحث و بررسی است. نخست نمایش‌نامه که مساله باب روز و مهمی را مطرح می‌کند؛ موضوعی که می‌تواند دغدغه بسیاری از زوج‌های امروز جامعه ما باشد. ماجرای نمایش از این قرارست که میترا همسرش امید را بسیار دوست دارد، تا حدی‌که مدام نگران از دست‌دادن اوست. شبی با هم فیلمی را تماشا می‌کنند که شخصیت‌های آن در پایان، مسائل خصوصی یکدیگر را فاش می‌کنند. میترا از امید می‌خواهد تا او نیز مسائل پنهانی‌اش را افشا بکند. همین ایده به ظاهر ساده، در روند پیشرفت داستان،کم‌کم تبدیل به بحرانی پیچیده برای زوج میترا و امید می‌شود و بخصوص شخصیت میترا به دلیل شیوه زیرکانه امید در حل ماجرا تا مرز فروپاشی عصبی و جنون پیش می‌رود. نمی‌توان در برخورد با مضمون نمایش به قطعیت گفت بازنده اصلی ماجرا، میتراست. شاید در واقع هر دو قطب امید و میترا در نهایت چیزی را باخته‌اند. میترا همسر عزیز و زندگی عاشقانه‌اش را و امید، با وجودی که ظاهراً از ازدواج مجدد با زن دیگری به نام آلا راضی است، در مقام یک وکیل دادگستری، اصالت و صداقت خود را زیر پا گذاشته. او مدام برخی اسرار زندگی‌اش را از میترا پنهان می‌کند و به آهستگی شروع به گفتنِ دروغ‌های کوچک و بعد بزرگ‌تری می‌کند، و با وجودی که تاکید دارد دروغ نمی‌گوید، میترا به او گوشزد می‌کند که «پنهان‌کاری هم شکل دیگری از دروغ‌گفتن است».«خشک‌سالی...» نمایش در بستری رئالیستی و اجتماعی به تاثیر دروغ در جامعه و افراد خانواده می‌پردازد. وقتی با جدایی امید و میترا، خانواده‌ای از هم می‌پاشد، با آن‌که بلافاصله خانواده‌ی دیگری شکل می‌گیرد، در این میان هر کدام از چهار شخصیت، درگیر تنهایی خود می‌شوند و به نوعی از وحشت تنهایی و برای حفظ موقعیت خود به دروغ رو می‌آورند.گرچه در پیشرفت نمایش و دیالوگ‌ها می‌بینیم گاهی انسان‌ها برخلاف میل طبیعی‌شان و بر مبنای اشتباهِ دیگران مجبورند دروغ بگویند. در «خشک‌سالی...»، شخصیت امیدـ که مانند محمد یعقوبی (نویسنده) فارغ‌التحصیل رشته حقوق و وکالت است ـ در آغاز به اخلاق و صداقت پایبند است اما عشق و علاقه افراطی میترا، او را به عملی خلافِ اعتقاداتش سوق می‌دهد. دقت بکنید به صحنه‌ای که بر دعای کوروش کبیر با مضمون «اهورامزدا، این کشور را از دشمن، از خشکسالی و از دروغ دور بدارد»، تاکید می‌شود، ولی همان‌طور که آرش (برادر آلا) اشاره می‌کند، انگار برای دعاکردن و آمین‌گفتن خیلی دیر شده و باید واژه تازه‌تری جایگزینِ «دور بدارد/ یا مَیایا» کرد.

در اجرای «خشکسالی...» به کارگردانی پانیزه هم مانند اجراهای یعقوبی، با طراحی صحنه‌ای ساده و واقع‌گرا روبه‌روییم که در عین خلوت‌بودن، فضای خانه‌ی امید، آرش و دفتر کار آنها را تداعی می‌کند. این ویژگی غالب متن‌های محمد یعقوبی است که داستانی مهم و ملتهب را در دکوری ساده و قابل‌فهم به دور از تجمل و اغراق روایت می‌کند. پانیزه هم این نکته را به درستی دریافته و اجرا کرده اما مهم‌ترین تفاوت اجرای «خشکسالی...» در جنوب با اجرای نویسنده در بازی بازیگران است. با وجودی که ضروری نیست دو اجرا را از هیچ نظر با یکدیگر مقایسه کرد، ولی ممکن است تماشاگرانی که اجراهای پیشین این متن را دیده‌اند، ناخودآگاه به مقایسه دو اثر بپردازند. در غیر این صورت برای مخاطبی که ذهنیتی از اجرای یعقوبی ندارد، نمایش از بازی‌های روان و بی‌ادعا بهره می‌برد که البته حتا این دسته از مخاطبان به خوبی متوجه تفاوت کیفیت بازی‌ها می‌شوند. بازیگران می‌کوشند فضای باورپذیری از زندگی خصوصی و روابط دوستانه‌ی چهار شخصیت متن را ارائه بدهند،که تا حدود زیادی هم موفق شده‌اند اما در مقایسه با اجرای نمایش‌نامه‌نویس،«خشکسالی...» پانیزه از نظر بازیگری هنوز جای کار و محک‌زدن دارد.کارگردان با آن‌که خودش بازی طناز و شیرینی دارد، نتوانسته همین اندازه از بازی طنز و درام را در دیگر بازی‌ها به سرانجام برساند، و این‌گونه است که می‌بینیم نوعی عدم انسجام و ناهماهنگی میان بازی‌ها به چشم می‌خورَد و بالانس مناسب میان صحنه‌ها رعایت نشده. هرچند نباید فراموش کرد هر چهار بازیگر نمایش از بهترین بازیگران هرمزگان هستند که فقط سابقه بازی در آثار ابراهیم پشت‌کوهی موجب افتخار و اعتبار حرفه‌ای آنهاست، ولی انگار هنوز آمادگی کار در فضای رئالیستی را ندارند و باید در این زمینه پخته‌تر بشوند و تجربه بیش‌تری کسب بکنند. با این وجود، میان بازیِ بازیگران، لحظه‌های دونفره امید/ میترا (بهنام پانیزه/ افسانه پرمر) به مراتب گرم و جان‌دارتر از صحنه‌های آلا/ آرش (سارا شاهمرادی/ محمد جامه‌شورانی) از کار درآمده‌اند. برای نمونه نگاه بکنید به دو صحنه بسیار مهمِ بی‌خوابیِ میترا و صحنه جشن تولد امید و ماجرای قورباغه دهان‌گشاد. هرچه پرمر و پانیزه در این لحظه‌ها پُرشور و دیدنی‌اند، شورانی و شاهمرادی، سرد و ساده‌اند. اگر بهنام پانیزه در کارگردانی نمایش و هدایت بازیگران، اندکی از روح متن را به اجرا وارد می‌کرد، اکنون با نمایشی گرم و زنده و دیدنی روبه‌رو بودیم که تاثیرش تا مدت‌ها از ذهن تماشاگران جنوبی پاک نمی‌شد. با این همه،«خشک‌سالی و دروغ» نمایشی است که به لحاظ محتوا می‌تواند برای خانواده‌ها و بخصوص زوج‌های جوان بسیار مناسب باشد تا بدون نگرانی به یکدیگر اعتماد کنند و با هم صادق باشند.