کارگردان و بازیگر نمایش «خشکسالی و دروغ»:
اجبار من را به سوی کارگردانی بُرد

اجبار من را به سوی کارگردانی بُرد 3

اجبار من را به سوی کارگردانی بُرد 2
یکی از این شبها اگر به پلاتو آفتاب در شهر بندرعباس سر بزنید، میتوانید تماشاگر نمایش «خشکسالی و دروغ»، دومین تجربه کارگردانی بهنام پانیزه، بازیگر نامدار و حرفهای هرمزگانی باشید. پانیزه که پیش از این در نمایشهای درخشانی مانند «آخرین انار دنیا» و «مثل آب برای شکلات» ـ به کارگردانی ابراهیم پشتکوهی ـ توانمندیاش را در اجرای نقشهای فیزیکال، موزیکال و دشوار به لحاظ حسی، بیانی و بدنی نشان داده
تئاتر هرمزگان- احمدرضا حجارزاده: بهنامِ پانیزه مدتی است با گامهای کوچکی در عرصه کارگردانی، آثاری را در فضای ایستا و رئالیستی روی صحنه میبَرد تا ضمن تجربه فضاهای جدید، شکل تازهای از تئاتر را نیز در هنر نمایش هرمزگان به ثبت و ظهور برساند؛ نمایشهای رئالیستی و اجتماعی که جای خالی آن در تئاتر جنوب به شدت حس میشد. پانیزه چندی پیش با اجرای نمایش «دربست» نوشته غزل لوری به این عرصه ورود کرد و اکنون با انتخاب متن اجتماعی و خانوادگی محمد یعقوبی گام بلندتر و محکمتری در کارگردانی برداشته است. در این نمایش، علاوه بر خود بهنام پانیزه در نقش امید، افسانه پرمر، سارا شاهمرادی و محمد جامهشورانی در نقشهای میترا، آلا و آرش ایفای نقش کردهاند؛ بازیگران حرفهای و توانایی که همه از اعضای گروه تئاتر تیتووک به سرپرستی ابراهیم پشتکوهی هستند و با قابلیتهای ویژه خود در آثار این کارگردان مطرح جنوبی درخشیدهاند. به بهانه استقبال خوب مخاطبان از این اجرا، با بهنام پانیزه،کارگردان و بازیگر نمایش «خشکسالی و دروغ» گپوگفتی داشتهایم.
پیش از این، بیشتر در زمینه بازیگری، موسیقی و آواز فعالیت داشتید.کدام نیاز و دغدغه موجب شده که طی یکیدو سالِ گذشته به سمتوسوی کارگردانی تئاتر بروید؟
من بهنامِ پانیزهی بازیگر هستم، یعنی از اول بازیگر بودم و مطمئنم تا آخر هم بازیگر میمانم، حتا اگر هزاران مشکل و پارازیتها در زندگی آدم باشد که آدم مجبور بشود این کار را کنار بگذارد، باز هم من فقط بازیگر میمانم. دلیلِ موسیقی و آوازی هم که میخوانم، همان بازیگری است. شکل آواز و شیوه اجرای موسیقی من بیش از آنکه به آواز و موسیقی جدیتر شبیه باشد، در آن بازیگری میبینید. اتفاقاً دلیل اینکه من به تنهایی موسیقی اجرا میکنم، اینست که میتوانم راحت کار بازیگری را انجام بدهم. در مورد کارگردانی تئاتر، طبیعی است وقتی جایی کار میکنید که فضای ذهنیتان را نمیتوانید با شخص دیگری کار بکنید، مجبور میشوید خودتان دست به کار بشوید. وگرنه باید بگویم من هیچ علاقهای به کارگردانی ندارم و تاکید میکنم که من بازیگرم و بازیگرم اما از آنجا که مدتهاست کار تئاتر میکنم، نمیگویم نسبت به کارگردانی شناخت ندارم یا چون فقط بازیگرم، نباید کارگردانی بکنم. بله، من علاقهای به کارگردانی ندارم، ولی اگر راحتتر بگویم، فقط چون مجبور هستم این کار را انجام دادم.
شما سابقه بازی و همکاری در آثار کارگردانان جنوبی و بخصوص نمایشهای ابراهیم پشتکوهی را دارید که حضور شما در اغلب آن نمایشها با بازیهای فیزیکال و بدنی سخت و حال و هوای جنوبی همراه بودهاند، ولی حالا خودتان به عنوان کارگردان، نمایشهای کاملاً غیربومی و کمتحرک و در فضای رئالیستی کار میکنید. دلیل این اتفاق چیست؟
اینکه الان نمایشهایی مثل «دربست» و «خشکسالی و دروغ» را در فضای رئالیستی کارگردانی کردم، اصلاً دلیل نمیشود که دیگر آن نوع کارهای فیزیکال یا فضای جنوبی را انجام ندهم یا آن سبک کار را رد بکنم. اصلاً اینطور نیست. تمام جهان کار فیزیکال انجام میدهند و اگر کسی درست انجام بدهد، نمیتوان آن را رد کرد، یا اینکه عدهای میگویند چنین کارهایی تاریخ مصرف دارند! نه، مخالفم. بخصوص اینکه من جنوبیام و این فضا را خیلی خوب لمس میکنم. پس مطمئن باشید خیلی زود فضای جنوب و آن چیزی را که لمس کردم، در کارهایم ارائه میدهم، حتا در کارهای رئالیستی. دلیل رفتن به سمت کارهای رئال اینست که مدتی است کمی جهانم عوض شده. خیلی شخصی و سلیقهای است. دیگر اینکه من که همچنان در هرمزگان زندگی میکنم، احساس میکنم جامعه ما این نوع کارها را نیاز دارد، یعنی بیشتر ما را باور میکند. من آن کارهای قبلی را که انجام دادم و باز هم انجام میدهم، رد نمیکنم اما احساس میکنم الان مخاطب و جامعه ما، اینگونه کارها را باور دارد، به شرطی که درست انجام بدهیم.
پس از اجرای «دربست» به نویسندگی غزل لوری، دلیل انتخاب نمایشنامه «خشکسالی و دروغ» برای اجرا چه بود؟ کدام ویژگیهای متن شما را به سوی اجرای آن ترغیب کرد؟
من خیلی آدم تنهایی هستم و تنهایی را بیشتر دوست دارم، ولی با وجود این، خیلی آدمِ خانوادهای هستم، یعنی خانواده برای من خیلی مهم است، چون ریشه ماست و بعدها ما هر طور هم زندگی بکنیم، ریشه و بنیان ما همان خانوادهای است که در آن زندگی کردهایم. در نود درصد نمایشنامههای آقای یعقوبی این مساله وجود دارد. درباره رابطهها، آدمهای یک خانه که یکدیگر را دوست دارند، آدمهایی که از هم متنفرند و غیره. همه اینها در کارهای محمد یعقوبی دیده میشوند. اگر «زمستان66» را بخوانید یا همین «خشکسالی...»، خانواده را در آنها میبینید. در نمایش قبلیام «دربست» نوشته خانم لوری برداشتی از متن برلین بود. باز همان مسالهای که برایم مهم است، آنجا وجود داشت. شاید من زیاد به دغدغه توجه نداشته باشم و قصه برایم مهمتر باشد اما خود به خود و ناآگاهانه این دغدغه درون من هست. نمیتوان گفت ما دغدغهای نداریم. وقتی حتا به یک قصه علاقهمند میشویم، شک نکنید برمیگردد به دغدغه ما. برایم خیلی عجیب بود که برخی تماشاگران در فضای مجازی نوشته بودند «چرا متنِ آقای یعقوبی؟ متن ایشان که توی خانه است و هیچ مشکلی را حل نمیکند!». من به آنهایی که این پیام را نوشتند پاسخ میدهم کافیست در خانوادهتان به تکتک آدمهای خانه نگاه بکنید. بیرون که میروید، به رابطه آدمها دقت بکنید. آنها را خوب ببینید؛ به چشمهایشان، به حرکتها و ژستهایشان دقت بکنید. خیلی مساله مهمی است. در اکثر کارهای یعقوبی این توجه را میبینید. از این منظر من نمایشنامههای یعقوبی را دوست دارم و مطمئنم باز هم از او کار میکنم، چون خیلی حرف دارد.
در اجرای «خشکسالی و دروغ» آیا نگاهی به اجرای خودِ محمد یعقوبی هم داشتید؟ آیا در پروسه تمرین و تولید، اصلاً تحت تاثیر آن اجرا بودید؟
اجرای «خشکسالی...» را که خود آقای یعقوبی کار کرده بودند، در تهران دیدم و حتا فیلم اجرای آن را هم که پخش شد، بارها دیدم. بازیگران هم آن اجرا را دیده بودند، ولی ما به هیچ عنوان تحت تاثیر آن نمایش سراغ کار نرفتیم. روز اول تمرینها هم تاکید کردم به هیچ عنوان فیلم را نبینند. در پروسه تمرین بیشترین زمان را صرف تحلیل نمایشنامه میکردیم. اگر شش ساعت تمرین داشتیم، فقط چهار ساعت تحلیل متن داشتیم. خوبی ترکیب بازیگران ما این بود که از سه نسل مختلف تشکیل شده بود. هر نفر هر روز با یک ایده یا تحلیل یا حرفی میآمد. مثلاً من و سارا شاهمرادی دههشصتی هستیم. از آنسو افسانه پرمر از نسل میانه دهه شصت و هفتاد است و محمد جامهشورانی که از نسل امروز است. اینها هر روز با یک تحلیل عجیب و یک جهان تازه میآمدند.گاهی متوجه میشدیم اشتباه است و با بحث و گفتوگو به آن میرسیدیم اما اصلاً تحت تاثیر اجرای یعقوبی نبودیم و خودمان نمایش را کار کردیم. شاید خود به خود این اتفاق افتاده باشد. وقتی فضای کار رئالیستی است و میگوید تختخواب در صحنه است، ما تختخواب را داریم دیگر. ما نمیتوانیم فضای کار را عوض بکنیم. هرچه بخواهیم با یک ساختار دیگر کار بکنیم و بگوییم یعقوبی آنطور کار کرد، حالا ما اینطور کار میکنیم، اصلاً ممکن نیست و به نمایشنامه ضربه میزند. به همین دلیل ما بیشتر روی تحلیل و اتفاقها، فضای کار و حال و هوای نمایش کار کردیم که اصلاً شبیه به اجرای آنها نباشد. تاکید خودمان هم این بود.
در چینش بازیگران سراغ بازیگران توانمندی رفتهاید که همه سابقه همکاری با ابراهیم پشتکوهی و کارگردانهای دیگر را با اجرای نقشهای سخت دارند. هدایت و کنترل آنها برای ایفای نقش رئالیستی و نشستن و دیالوگگفتن برای شما در مقام کارگردان و آنها به عنوان بازیگر دشوار نبود؟
بله، در این نمایش با بازیگرانی کار کردم که قبلاً سابقه همکاری در چند نمایش را با هم داشتیم. ما یک گروه بودیم و همچنان هم هستیم. همه جزو اعضای گروه تئاتر تیتووک هستیم و با استاد ابراهیم پشتکوهی کار میکنیم. ما یکدیگر را خوب میشناسیم و با هم کُلی زندگی کردهایم. اعضای گروه تیتووک درست مثل یک خانوادهاند. جنس بازی یکدیگر را میشناسیم و لحظههای همدیگر را میفهمیم. حتا در انتخاب نمایشنامه به بچههای گروه فکر و با آنها مشورت میکردم. در نهایت این بازیگران انتخاب شدند و روی نقشهای کُلی اتود زدیم. حتا ابتدا قرار بود نقش میترا را سارا شاهمرادی بازی بکند. بعد از چند جلسه اتودزدن جای بازیگران عوض شد. انتخاب این بازیگران دلیل خاصی نداشت. فقط چون یک گروه بودیم، با هم کار کردیم. از همدیگر شناخت کافی داشتیم.
با وجود شباهتهایی که در طراحی صحنه و ایجاد فضای نمایش بین اثر شما و اجرای یعقوبی وجود دارد اما به خوبی حس میشود سعی کردهاید با تغییر در برخی جزییات، امضای خودتان را پای نمایش بگذارید. برای رسیدن به چنین فضایی از چه عناصری استفاده کردید؟ بازیگران چهقدر در تعیین حال و هوای نمایش نقش موثر داشتند؟
قبلاً هم اشاره کردم، ما اصلاً نمیخواستیم شبیه به آقای یعقوبی کار بکنیم. البته طراحی صحنه اینگونه است که هر کسی بخواهد این نمایشنامه را کار بکند، فضا و همین چیدمان را داشته باشد. خود آقای یعقوبی در یک فضا و با تغییراتی این کار را انجام میدادند و بیشتر از باکس استفاده کرده بودند. ما سه مکان نمایش را جدا از یکدیگر ارائه دادیم. هر فضایی را در یک طراحی صحنه و رنگ بخصوص. بیشتر به جزییات پرداختیم و در همان تحلیلها حتا به طراحی صحنه میرسیدیم،که فضای شرکت اینطور باشد یا کجا باشد. پایه اصلی نمایشنامه ما در شرکت اتفاق میافتد و ما آن را در وسط صحنه قرار دادیم، با آنکه به صحنه شرکت بُعد داده بودیم و کمی عقبتر بود. هرچند اتفاقها در آن صحنه کم بود. به هر ترتیب باید بگویم گرچه متن میطلبد تمام کسانی که این نمایشنامه را اجرا میکنند، اتفاقی فضای کارشان شبیه به هم بشود، ولی ما همه تلاشمان را کردیم که این اتفاق نیفتد. در عین حال به همه جزییات از قبیل شخصیت و خانه آرش توجه شد. امیدواریم خوب از کار درآمده باشد. بازیگران هم در این اتفاق بیتاثیر نبودند. ما هر روز صحنهها را تحلیل میکردیم و بچهها ایده میدادند و به یک نتیجه خوب میرسیدیم، یا اگر من طراحی صحنی کُلی را در ذهنم بسته بودم، با نظر و تحلیل بچهها به شکل جدیدی میرسیدیم. در این کار من خیلی به جزییات دقت کردم، چون دو زمان حال و گذشته روایت میشود و فکر میکنم تماشاگر متوجه اینها بشود. رنگ جورابها و ساعت مچی و و حلقه دست. شاید تماشاگری که در سالن نشسته از دور اینها را نبین، ولی برای ما مهم بود و به این جزییات دقت کردیم.
به نظر میرسد نوعی عدم انسجام و ناهماهنگی میان جنس بازیهای بازیگران وجود دارد که میتوان تاثیرش را در واکنش مخاطب به نمایش دید. صحنههای دونفره آلا/ آرش نسبت به صحنههای امید/ میترا کمجانترند و موجب افت ریتم میشوند. این اتفاق ناشی از چیست؟ چرا بازی خودتان و افسانه پرمر بیشتر به چشم میآید؟ به دلیل شکل دیالوگها و صحنههای خاص متن یا تکنیک بازیگران در اجرا؟
این نظر را دو یا سه بار دیگر از برخی دوستان شنیدم که فاصلهای بین بازیها و صحنههای دو زوج هست. من بازیها را رد نمیکنم. نمیگویم بازیگران من بازیگرانِ بدی هستند یا بازیها خوب نیست و ضعف بازی داریم. نخستین چیزی که باید به آن اشاره بکنم اینست که شاید پختگی آن جنس از بازی شاید هنوز درنیامده. روح کار باید دربیاید. نمایش با اجرا رفتن مدام پخته و پختهتر میشود. دلیل دیگر اینکه مثلاً صحنهای که اتفاقاً نامش «بیهودگی» است، سردی و کُندبودن شخصیت آلا و اینکه اشاره میشود خانه سردی است، فضای شخصیتی نمایش را تا حدودی در تحلیلها درآوردیم اما دلیلی بر کسلی صحنه و از ریتمافتادن نیست. از طرفی حس میکنم چون شخصیت میترا، شخصیت پُرتحرک و پُرتنشی است، البته بیاغراق و تردید افسانه پرمر بازیگر خوبی است که همه به این موضوع واقفند و ربطی به شخصیتپردازی میترا در متن ندارد، و همینطور کاراکتر امید وقتی به سمت کمدی میروند، مخاطب آن لحظهها را بیشتر دوست دارد. فکر میکنم برای بهترشدن بازیها باید کمی زمان به بازیگران داد و متاسفانه در هرمزگان بعد از ده اجرا که تازه نمایش پخته میشود، باید کار را تعطیل بکنیم. احساس میکنم نیاز به زمان کافی داریم تا روح نمایش، لحظهها و یکدستی بازیها دربیاید. درست است که باید در پروسه تمرینها به این اتفاق برسیم اما کار معمولاً در اجرا پخته میشود.
فکر میکنید اجرای نمایشهای رئالیستی در بندرعباس و کلاً فضای جنوب چه جایگاه و تاثیری بر علاقهمندان به هنر نمایش دارد؟ آیا بازخورد تماشاگران تا امروز رضایتبخش بوده؟
من اسم این جنس از نمایش را نمیگذارم کارهای رئالیستی. امیدوارم به دوستان عزیزم برنخورد. من از واژه ما استفاده میکنم. من هم از آن جنس بازیهایی دارم که متاسفانه وقتی روی صحنه میآیم، تماشاگر من را باور نمیکند! من نمیگویم بازی یا نمایش رئالیستی. میگویم کارِ درست، باورپذیر. من همیشه مخالف این بودهام که آن بازی برای فیلم خوب است و این یکی برای تئاتر. نه، بازی باید درست باشد تا مخاطب شما را باور بکند. و نکته دیگر اینکه تماشاگران ما وقتی به تماشای تئاتر میآیند، آدمهایی از جنس خودشان را روی صحنه نمیبینند و این خیلی بد است. من تلاش میکنم تماشاگری که به دیدنِ نمایش من میآید، من را خیلی دیده باشد؛ بیرون از خانه، در کوچه و خیابان. بازخوردهای مخاطبان تا این لحظه خوب بوده. تماشاگر این شخصیتها و فضا را قبول میکند. البته من هنوز دارم این جنس از کار را مشق میکن و شاید گاهی ناآگاهانه بزنم بیرون اما تلاش میکنیم همه چیز خوب باشد.
وضعیت تئاتر امروز هرمزگان و بخصوص بندرعباس را در چه سطحی میبینید و فکر میکنید مهمترین مساله و مشکلات تئاتر در بندرعباس چیست؟
حالِ تئاتر در هیچ کجای ایران خوب نیست اما بندرعباس روزبهروز در حال بهترشدن است. ما مخاطبان خاص خودمان را داریم و هر روز مخاطب بیشتر میشود. نمایش تولید میشود،کاری به سلیقه و کیفیت آثار نداریم. مخاطب هم هست. اینجا نسبت به بسیاری از شهرستانهای دیگر، وضعیت تئاتر خیلی خوب است، ولی متاسفانه ما استاندارد نیستیم. ما سالن استاندارد نداریم. استانداردهای لازم را به تماشاگر نمیدهیم. تماشاگر ما وقتی دیدن تئاتر میآید، اذیت میشود. بازیگر روی صحنه اذیت میشود.کارگردان وقتی میخواهد کار بکند، امکانات لازم را ندارد که راحت کارش را بکند. امکانات را میسنجند و بر اساس امکانات موجود نمایش میبندد. میخواهیم نور بدهیم اما نمیتوانیم نور مد نظرمان را طراحی بکنیم. ما فضای استاندارد برای اجرا نداریم. سالن خوب در بندرعباس، همین پلاتو آفتاب است که به صورت رسمی متعلق به تئاتر است، ولی تماشاگر وقتی روی صندلی مینشیند، اذیت میشود و تئاتر ما را نمیفهمد.