در حال بارگذاری ...

نگاهی به تئاتر «آخرین انار دنیا» اثر ابراهیم پشت کوهی

تاکنون سه اثر تئاتری پشت کوهی را به تماشا نشسته ام. پشتکار او در ساخت و بومی کردن تم های داستانش را می ستایم

عباس فضلی؛آن دعوتی که از طریق غرب زدگی جلال آل احمد شد؛ جنبه ی مثبتش توجه به آثار بومی بود؛ و چون تا آن موقع فکر می کردند اگر قرار است تئاتری روشنفکری باشد؛ مولیر و شکسپیر باید باشد والا بقیه روحوضی است. حتی می شود گفت سینمای ایران هم که با آثاری مثل گاو و قیصر دوره ی جدیدی را آغاز کرد تاثیر گرفته از همین محیطی بود که ما خودمان همه چیز داریم و به شرق، هند و ژاپن باید نگاه کنیم. (گفت و گو با محمدعلی سپانلو، ماهنامه تجربه، سال سوم، فروردین ۱۳۹۲ ص ۳۶)

تاکنون سه اثر تئاتری پشت کوهی را به تماشا نشسته ام. پشتکار او در ساخت و بومی کردن تم های داستانش را می ستایم. خصوصا آخرین کارش به نام آخرین انار دنیا که از رمانی به همین نام اقتباس شده است. بختیار علی نویسنده ی رمان، اهل کردستان عراق و مقیم آلمان با سبک رئالیسم جادویی، قهرمان داستانش را در جدالی مداوم بین مرگ و زندگی قرار می دهد تا اندکی از آثار روانی نبردهای ناخواسته بکاهد. چنان که پیش از او خالد حسینی افغانی مقیم امریکا در رمان بادبادک باز نوستالژی های دوران کودکی خود را در قالب آسیب های اجتماعی و اخلاقی به جا مانده از اشغال افغانستان توسط روس ها را به تصویر می کشد.

بختیار علی  آخرین انار دنیا را پس از دو رمان «شیرزاد حسن و غروب پروانه» به رشته ی تحریر در آورد که در اندک زمانی با استقبال بسیار مخاطبان و منتقدان روبرو شد.

قهرمان رمان، مظفر صبحدم است که پس از تحمل ۲۱ سال حبس و اسارت در پی یافتن فرزندش سریاس و دو دوستش محمد دل شیشه و یعقوب صنوبر به همه جا سرک می کشد. دو خواهر به نام های لاو لاو و شادریای سپید که سخت شیفته ی محمد دل شیشه هستند. سوگند ابدی یاد کرده اند که تا دم مرگ تن به ازدواج ندهند. خصوصا وقتی که خبر مرگ دل شیشه را شنیدند.

اما مظفر وقتی از یعقوب صنوبر سراغ فرزندش سریاس را می گیرد؛ پاسخ می شنود: او مرده است. سریاس با محمد دل شیشه به امید اینکه شفا پیدا کند زیر آخرین انار دنیا به خوابی عمیق  فرومی روند. او پیوسته می گفت: این آخرین انار دنیاست.

آنها در روی قله  با ندیم شاهزاده ای روبرو می شوند که کور شده است. پس از مرگ محمد  دل شیشه و سریاس صبحدم، خواهران سپید در انزوایی عمیق به سر می برند ولی با همکاری اکرام کوهی در روستایی دور افتاده به شغل معلمی مشغول می شوند. هر دو خانه ی کوچک شهری را جا می گذارند و به روستایی دور در شمال شهر کوچ می کنند.

مارشال در میدان گاریچی ها به قتل می رسد. سریاس به ژینو مخملی می گوید: اگرمن مردم؛ مرا زیر آخرین انار دنیا ببرید. مظفر به سر قبر فرزندش سریاس می رود. البته محمد دل شیشه قبلا به او گفته بود که در این جهان سریاس های دیگری هم وجود دارد. مدتی سر قبر می نشنید سریاس دوم در جای دوری زندانی است ادریس عسل به مظفر این را گفته بود و او هم در سه کاست سرگذشت خودش را برای سریاس دوم تعریف می کند و او هم به این نوارها پاسخ می دهد تا اینکه با سریاس سومی آشنا می شود و در زیر آخرین انار دنیا قصه اش را برای او شرح می دهد. این بود خلاصه ای از رمان جدید بختیار علی.

علی در تخاطب شخصیت های رمانش دو مفهوم بی ارزشی دنیا و یادکرد مرگ  را برجسته می کند. برای او رها شدن از دل نگرانی های روزگار جز در پرتو اندیشیدن در باره ی مرگ و زندگی ممکن نیست. دو مفهوم دنیا و آخرت که به نوعی در عنوان رمان هم قابل بازیابی است؛ چنان ذهن بختیارعلی را درگیر کرده است که به تکثیر سریاس ها می پردازد و مظفر اسیر و دور از جامعه را سرگردان خیالاتی از جنس واقعیت می کند.

 اما در نگاه پشت کوهی این برجستگی قابل دریافت نیست او ما را به عوامل پیچیده ای از حیات فرا می خواند که تداعی این جهانی و پدیداری بودن را دارد. از طرفی پر تحرک بودن صحنه ی تئاترش و بازی در یک فضای بسته، چنان چشم و ذهن تماشاچی را درگیر می کند که دیالوگ ها کمتر شنیده می شوند. تا می آیی که با یک دیالوگ خو کنی ناگهان از آن سوی صحنه صدایی و حرکتی ذهنت را مشوش می کند؛ و در آن گیرودار تو می مانی که کدام یک برای کارگردان اولویت دارد؛ ضرباهنگ ها یا دیالوگ ها.

بختیار علی بدون نام بردن از جنایتکاران جنگی عراق، ضربات روانی وارده بر آدمیان پیرامونش را بازنمایی می کند. او زیباترین شکل زندگی را درتهی بودن، خام بودن و نبودن هیچ تزییناتی در زندگی می داند (آخرین انار دنیا، بختیار علی، ترجمه مریوان حلبچه ای، چاپ سوم، ۱۳۹۴، نشر ثالث ص ۱۵) و آسودگی را در این خیال جستجو می کند که مرده ای و دیگران بی تو زندگی را به صورت روال طبیعی خود ادامه می دهند. (همان ص ۱۶)

علی در جای دیگر می گوید: انسان فقط در تحلیل و اندیشیدن در باره ی غم های خودش خلاصه نمی شود. می تواند شادی های خودش را تبدیل به تفکر و تأمل و خیال کند. تنهایی و زندان به انسان می آموزد که سماع را با اندیشیدن تغییر دهد (ص ۱۱۳)

شاید پشتکوهی هم با پر کردن فضای تئاتر از ریتم های تند و در میانه ی آن با بیان نکته هایی و وادار کردن مخاطب به اندیشیدن تا حدودی می خواهد به خواسته های نویسنده نزدیک شود.

صبحدم در خلوت زندان است که فرا می گیرد زندگی را می توان گونه ای دیگر دید و به تفسیرش پرداخت؛ و از اعتماد کردن به انسانها پرهیز نمود. اعتماد خوابت می کند مثل گنجشک که اعتماد، کورش می کند و نمی گذارد گربه ها را ببیند. من هرگز اعتماد ندارم... هرگز (ص ۱۱۰). او جور دیگر دیدن و شنیدن را ستایش کرده و می گوید: مپندار آنهایی که چشم دارند؛ می توانند ببینند. هیچ چیز در دنیا مشکل تر از دیدن نیست. (ص ۱۴۱) و از سوی دیگر می نویسد: کسی در این جهان مسرور است که به معنای آن گوش بدهد و درکش کند. (ص ۱۵۰)

جنگ و زندان به مظفر آموخته بود که زیستن دیگری را تجربه کند و به دیگران بیاموزاند که سیاست و جنگ دو روی یک سکه اند. هر دو مانند بیابان، عاقبت پوچ و مبهمی در پی دارند؛ و به قول سهراب سپهری «من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت.» لازم به یادآوری است که در تئاتر پشت کوهی این نکته برجسته شده بود و در گفته های مظفر با شور و حرارتی بیان می گشت؛ اما پشت کوهی ترجیح می دهد دیالوگ ها را با حرکت های آکروباتیکال شخصیت های صحنه همراه کند تا اندکی از خستگی مخاطب بکاهد.

بختیار علی بوداوار از رنج بشری سخن می گوید و واقعیت درد جاودانه ی این جهانی را می پذیرد. زندگی خوشبختی ای است که وقتی شروعش می کند؛ پر می شود از رنج (ص 189) در جای دیگر می گوید: وقتی انسان با عظمت به جهان آغوش بگشاید دردها و شادی ها نیز با عظمت او را در بر می کشند. (ص ۲۰۱) انسان باید دوباره جور دیگری خود را به زندگی بشناساند. (ص ۳۴۵) باید در چیزهای معمولی و روزمره چرخشی عظیم به وجود بیاورد. (ص ۳۴۶)

نویسنده، دگردیسی زندگی را در مرگ اندیشی جستجو می کند و می گوید: من هم محکوم شده ام در تنهایی به مرگ خودم فکر کنم در تنهایی (ص ۳۷۳) کسی که بخواهد اعتنایی به مرگ نکند باید تا به آخر دنبال زنده هایی بگردد که آنها را از دست داده... راه آنهایی که اعتنایی به مرگ ندارند فرق می کند. راه درازتر و پیچیده تری است (ص ۳۷۷)

سایه ی مرگ چنان بر شخصیت های داستان سنگینی می کند که لحظه ای هم قادر به فاصله گرفتن از تصور و تفکر در باره ی آن نیستند. نویسنده با مقایسه ی بین مرگ و زندگی، تصویری مثبت از مرگ ارائه می دهد و می گوید: نمی توانم هیچ مرگی را وصف کنم. هیچ تولدی را بازگو کنم همه ی این چیز ها بی هیچ منطقی اتفاق می افتند. (ص ۵۷)

مطابقت دادن تولد با مرگ یا مقایسه ی پیروزی با مرگ در جهت کاهش استرس، ناشی از رویارویی با این پدیده است. تا آنجا که با نگاه اگزیستانسیالیستی می نویسد: این خیال که مرده ای و دیگران بی تو زندگی می کنند و زندگی آنها روال طبیعی خود را در پیش گرفته، آسودگی بزرگی به انسان می بخشد. (ص ۱۶) او فروکاستن ترس را با اندیشیدن زیاد به دنیا (ص ۱۲) و مقاومت در مقابل آن را نوعی شهامت تلقی می کند. (ص ۹۰) و مرگ اندیشی در تنهایی را می ستاید. (ص ۳۷۳)

نویسنده، مرگ معصومانه ی کودکان در صحنه ی نبرد را اینگونه توجیه می کند: من فکر می کنم تمام بچه هایی که زود می میرند؛ با آسمان پیوند عمیق تری دارند. (ص ۱۳۹) بعضی ها فاصله ی بین مردن و حس مرگ برایشان کوتاه تر از آن است که فرصت فکر کردن به جا و مکانش را هم داشته باشند. (ص ۱۶۵) و تا آنجا پیش می رود که می گوید: حالا مطمئن هستم که آماده بودن برای مرگ، بخشی از روح آن دوران بود. (ص ۱۹۴)  و یا آسودگی را به این معنا می گیرد که قبل از مرگ دنبال هیچ چیز نباشیم. (ص ۳۵۶)

اما ابراهیم پشتکوهی کمتر به این مقایسه ها و مطابقت ها دل می سپارد و مرگ مارشال در صحنه تئاتر را با شنیدن صدای شلیک گلوله و افتادن در پشت فضای روبروی  تماشاگر ساده انگارانه رقم می زند. این ایراد بر کارگردان وارد است که چرا به درآمیختگی مرگ و زندگی اشارتی نمی کند و همه چیز را در تصوری این جهانی به معرض نمایش می گذارد. دکتر آروین د. یالوم در کتاب روان درمانی اگزیستانسیال، زیگموند فروید را متهم به فراموشی پدیده ی مرگ در مواجهه با بیماران روانی اش می کند و تبیین روانکاوانه اش به هستی و آدمی را ناقص قلمداد نموده و می گوید: بسیاری گمان برده اند فقدان واقعیت مرگ نیز مانند فکر نکردن به آن باعث کاهش حساسیت فرد نسبت به زندگی می شود. آنگاه با طرح مثالی از ژان ژیرودو نمایشنامه نویس فرانسوی در نمایشی به نام آمفی تریون ۳۸ به بازخوانی مرگ می پردازد. (فصل دوم، زندگی، مرگ و اضطراب ص ۵۹)

نکته ی آخر اینکه استفاده از زبان فاخر فارسی در تئاتر، قدمتی دیرینه دارد و نباید آن را به زبانی عامیانه آلوده کرد. کاربرد آخرین خیار دنیا در غوغای بازار و میدان گاریچی ها هر چند در قالب طنز باشد؛ شایسته ی تئاتر پشتکوهی نیست.

البته من نه به آخرین انار دنیای بختیار علی می اندیشم و نه به آخرین خیار دنیای پشت کوهی. آنچه ذهن مرا به خود مشغول داشته این است که آخرین خواست آدمی در جهان هستی چیست؟ و آیا آدمیان به آرزوهای اتوپیایی خود می رسند؟ یا اینکه همگان باید در حسرتی مدام، وجود را در عدم جستجو کنند و دل شیشه وار سراغ زمین را از آسمان بگیرند و با به صفر رساندن دغدغه ها به دریافت لامکان و لازمان نائل آیند.

 




نظرات کاربران