در حال بارگذاری ...

مرگ نامه های سرگردان بر کابوس های زندگی

مریم جعفری حصارلو (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران) یکی از تئاترهای هرمزگانی حاضر در سی و چهارمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر مورد نقد قرار داده است.

زنده بودن برای یک انسان گناهکار، کابوس بزرگی است. ثانیه ها حکم سالها را دارند و در این بین روایت گناه و خطا راه به جایی نمی برد، بلکه امتداد خط انتظار مرگ روی زمان حال می شود. نمایش "آهو اگر نهال تازه سال شکننده جوانی بود برگور من بکارش" نوشته وکار "علیرضا داوری" حکایت داستانک های آدم هایی است که یا گرفتار فاجعه ای ناخواسته شده اند و یا خود خاطی و گناهکار هستند.
 نمایش حکایت های پیچ درپیچی را روایت می کند که مخاطب می تواند همچون یک رویای شبانه و یا حتی یک کابوس آنها را به خاطر بیاورد. درهاله ای از فروغ بی جان نور، آدم هایی در هیبت انسانی از کالبد خود خارج شده اند و به گناه بزرگی که درزندگی مرتکب شده اند، اعتراف می کنند. اما باز هم بی سرانجام در این کابوس باقی می مانند. چه موجود عجیبی که از دریا به آبادی می آید و چه زنان بی سرپرستی که به دنبال باروری هستند و...
مخاطب درکابوس خرده روایت ها شناور است و حق انتخاب دارد تا یکی از داستانک ها را محوری قلمداد کند و دیگر روایت ها را حول آن داستان، درنظر بگیرد. در عین حال انسجام ساختار داستانی اثر حفظ شده است. از سوی دیگر کارگردان به کمک خلق تصویرهای فولکلوریک و طراحی لباس و صحنه توانسته است، اجرای جذابی داشته باشد. اجرایی که در کنار ساختار روایی، دارای ویژگی های بصری مطلوبی نیز هست. بنابراین تابلوها دارای ویژگی های المانی و فولکلوریک نیز هستند.
این نمایش اساسا یک نمایش سه سویه است. زیرا در اجرای آن چرخش روایت ها منتهی به درامی سه سویه می شود. شاید انتخاب تماشاخانه سنگلج برای اجرای نمایش چندان انتخاب خوبی نبوده و اجرا را با  مشکل رو به رو کرده است. چنانچه می توان تصور کرد که با در اختیار قرار دادن سالن مناسب تر، اجرایی مدرن و شاید مطلوب تر از این نمایش را شاهد می بودیم. از سوی دیگر نورپردازی غامض و ابتدایی، سبب از بین رفتن برخی از تصویرسازی های بدیع وخلاقانه در اجرا شده است.
به جز مفاهیم تئاتریکال در این اثر، مباحث پژوهشی و فولکلوریک نیز وجود دارد. به این معنا که کارگردان تلاش دارد تا چهره درستی از خرده باورهای هرمزگان را به مخاطبش نشان بدهد. زیرا تا به امروز در تئاتر بیشتر به رقص آئینی و موسیقی جنوب پرداخته شده و کمتر به فرهنگ عامیانه، آئین ها، اسطوره ها، خرده باورهای این جغرافیا توجه شده است. داوری در این نمایش تلاش کرده تا آئین سوگ، تولد نوزاد، فرمانروایی زن به عنوان نیروی مولد در طول دوران آبستنی در خانواده های هرمزگان، برابری زن و مرد و پذیرش و همزیستی مسالمت آمیز زنان با نازَک (شبه زنان) و... را با نگاه جامعه شناسانه و دراماتیک نشان دهد. کارگردان توانسته درشکل رئالیستی درامی بومی را با تمامی ویژگی هایش، بدون حذف هیچ کدام از خصوصیت ها و گاه خطوط قرمز، به خوبی نشان دهد. بی آنکه در فرآیند دراماتیزه کردن آن، خللی وارد کند و یا در انجام آن اغراق کند. به عنوان نمونه در یکی از روایت ها، زنی از هتک حرمت می گوید و یا در جایی دیگر کارگردان به خوبی از دستکش ها برای ارتباطات انسانی استفاده می کند. این توانایی که بتوان پرده از روی ناگفته ها برداشت، قابل اهمیت است.
از سوی دیگر، استفاده از وقایع و یا آکسسوار ( وسایل صحنه) به صورت نمادین در نمایش صورت می پذیرد. برای نمونه رنگ قرمز بروشور، رنگ غالب نورپردازی و دستکش های بزرگی که در دستان بازیگران وجود دارد، می تواند معانی متعددی چون تجاوز به حریم، حتک حرمت، مصیبت، بلا، چرکی گناهان و... را به خود به همراه داشته باشد. یا مثلا استخوان درشتی که در دهان موجود انسان گونه که از دریا گرفته می شود، وجود دارد می تواند به یک فرهنگ بومی در منطقه ای از هرمزگان به نام "بشاکرت" اشاره داشته باشد. دراین منطقه زنانی که آبستن نمی شوند، برای باروری استخوان بزرگی را بالای درب خانه خود آویزان می کنند. این استخوان نمادی از قدرت فالوس است. بنابراین شاید بتوان گفت که کارگردان می خواهد در کنار خلق یک درام، مفاهیم و نمادهای فولکلوریک را نیز در اجرایش به کار بگیرد.
همچنین استخوان درشت می تواند سمبل نیاز انسان به خوراک وتغذیه باشد. گویی که موجود از دریا گرفته شده، گوشت را تا به استخوان دریده است. یا به عبارتی درگناه، شر، بدی و...کار به استخوان رسیده است. با این تفسیر شاید بتوان به تفسیر و تعریف نام این اثر پرداخت. نامی که ناخودآگاه ما را به یاد نام نمایشنامه های برجسته با عناوین چند جمله ای می اندازند. نام اثر احتمالا با مفاهیم چند دیالوگ "بارگناه مادر"، "مار و لاشخورها که به جانش افتاده اند"، "بارگناه من" و... نسبت دارد. با این مفاهیم کلیدی که همگی از زبان موجود از دریا گرفته شده نقل می شود، مسئله نهال گناه، موضوع مرگ و یا قتل و نحوه قتل به وجهی که یادآور آهویی بی پناه باشد و... مطرح شده است. در نهایت گونه ای سیاه نمایی، وحشت از گناهانی که هر لحظه کابوس وار، کاراکترها را رها نمی کند و... قابل تامل است. از این منظر اثر با داستان "بوف کور" صادق هدایت هم بی ارتباط نیست. چنانچه پیرمرد خنزر پنزری و یا زن زیبا یادآور روایت نمایش "آهو اگرنهال تازه سال شکننده جوانی بود بر گور من بکارش" است. یکی دیگر از آثار دراماتیکی که از نظر مفهومی و یا فضا سازی با این نمایش مشابهت دارد، فیلم "غزل" ساخته مسعود کیمیایی است. دو برادری که هم زمان عاشق یک زن می شوند و پس از به دنیا آمدن کودک، نمی دانند که کدام یک پدر این فرزند هستند. کابوس هر دو را فرا گرفته است. درعین حال خواهر گمشده ای دارند که شاید آن زن، خواهر گمشده شان بوده است! پریشان حالی انسان معاصر از کابوس زندگی خود، مهم ترین وکلیدی ترین مفهومی است که نمایش در بر دارد. زیرا انسان نمایش با اعمال خود، گوری پیش از مرگ ساخته است که تنها نهال گناهانش را در بالای گور می کارد و بس!




مطالب مرتبط

نظرات کاربران